پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

پنجره


پنجره راز مرا می داند

بارها دیده مرا

بارها شیشه ی خود را به لبم بوسه زده

بارها قلب مرا آتش جانانه زده

بی صدا برده دو چشمان خمارم به همانجا که دلم خانه زده

.

پنجره راز مرا می داند

بی گمان درد مرا می خواند

از پسِ شیشه ی خود مرهمِ خنجر شکنی می دهدم

آنکه پولاد به نیش اش دادم

در فغان از دل خود، دیده به تیغ اش دادم

.

پنجره می فهمد

پنجره درد مرا می خواند

لحظه ای دست مرا می گیرد

می برد آن سوی رویاهای دور

می رهاند دستم

می رهاند پایم

لا به لای برگ ریزان می دوم

گاه ابران را نشانی سوی باران می روم

گاه مَه را نور سرخ اش بهر مبداء می دوم

.

پنجره درد مرا کافی بود

پنجره خواب مرا ساقی بود

می پرستم او را

گرچه او خالی بود

..................................................

. . . )M.a.R( . . .

چهارشنبه بیستم آبان

---------------------------------------------------------------------------------

عجب هنریست ، کوبیدن نمک با پتک روی زخم


۱۰ نظر:

  1. عجب هنریست ، کوبیدن نمک با پتک روی زخم..............

    پاسخحذف
  2. هنر آن است که زخم پاک کنی
    خاک کنی
    برداری

    پاسخحذف
  3. می پرستم او را

    گرچه او خالی بود


    ...

    NoThinG To Say

    !

    پاسخحذف
  4. الان حدودن یه نیم ساعتی میشه که دارم فکر می کنم که چی جواب بدم ولی هر چی فکر می کنم خودم توش گیر می کنم، نمی دونم ...، همون سکوت بهتره

    بد گیر می دیا یهو!!!
    نامردی دیگه ، چه میشه کرد؟
    ;)

    پاسخحذف
  5. خیلی زیبا بود مخصوصا" پنجره درد مرا کافی بود
    پنجره خواب مرا ساقی بود
    می پرستم او را
    گرچه او خالی بود

    پاسخحذف
  6. عالی بود این سبک شعر را دنبال کن تحولی نوین در راه است که تو آن را به وجود آوردی رباعی بابا طاهر بس شگفت در شعر تو رقصان شده
    ممنون لذت بردم.

    پاسخحذف
  7. لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
    عشقبازان چنین مستحق هجرانند

    پاسخحذف
  8. همیشه در نداشتن ها و نرسیدن ها و نبودن ها آرامشی است...

    که در التهاب رسیدن ها و هیجان غیرعادی داشتن ها که( ترس از دست دادنها را به دنبال دارد) وجود ندارد...

    حالا دیگر نگران چیزی که ممکن است به دست نیاید و یا هرلحظه از دست برود نیستی .

    چون ما هرچه را که باید از دست داده باشیم

    از دست داده ایم . و بعد از آنهمه ...حالا آسوده ایم .

    گرچه زندگی در میان یاس و سرشکستگی

    به طرز نگران کننده ای عادت زیستن با زخم زبان را به من آموخت.

    اما پاداش آن صبر بود.

    و گرچه

    خیلی ها ترکم گفتند

    بی هیچ کلامی و سلامی و خدانگهداری

    اما پاداش آن قناعت بود .

    در نداشتن

    و نرسیدن

    همیشه فضیلتی است ....

    پاسخحذف