جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

تقدیر تردید

خورشید

بر مسند قضاوت در دادگاه سرخ آسمان

چرخید و رو به من پرسید:

ترکش صد پاره ی زمان

با دلت چه کرد؟

با چشمانی که به سویش بسته شد

لب گشودم

و گفتم:

ترکش صد پاره ی دل

سینه ی نکبت زمان را شکافت

تا به غروب تو برسد

.

..

.....................................................

بیا ای اولین و آخرین ات من

ای که طلوع ات را به اشتباه نشسته بودم

بیا که افق این دل اکنون به سوی توست

بیا و رها کن این تن خسته را از زمین

۸ نظر:

  1. قسم می خورم که از این سوراخ، دوباره گزیده نشوم
    و پشت قلبم را داغ کرده ام
    که دیگر به هیچ سنگی عشق نورزم
    مخصوصاً اگر آن سنگ برای دیگری بوده باشد
    و دیگری برای آن سنگ

    پاسخحذف
  2. تو بودی گفته بودی ازین شعرا که ازشون سر در نمیاری خوشت میاد!؟آره خودِ خودت بودی.
    خاب آدم چیزی رو که خوشش میادو به دیگران عرضه میکنه دیگه.مگه نه!؟
    جالب اینجاس که دیگران هم گاهی ازین چیزا سر در نمیارن ولی حس خوبی نسبت بهش دارن.همون حس خوششون اومدن با اینکه ازش سر در نمیارن.

    البته خداییش اینم نیست که اصلا هیچی سر در نیارما.از هر کدومش کمی تا قسمتی سر در آوردم.مخصوصا اینی که به عنوان کامنت گذاشته بودی رو خیلی دوست داشتم

    پاسخحذف
  3. این متن رو یه بار خوندم و نتونستم حرفی بزنم . با اینکه هزار حرف نگفته دارم که دلم می خواد بگم !

    گاهی وقت ها احساس خالی شدگی عمیقی می کنی که فقط یک آفتاب و یک طلوع جای آنهمه خالی را می تواند بگیرد ...

    پاسخحذف
  4. قسمت دوم کامنتم رو برای کامنت اولتون نوشتم !!!

    یه چیزی از اینجای متنتون خیلی خوشم اومد :

    "ترکش صد پاره ی دل

    سینه ی نکبت زمان را شکافت

    تا به غروب تو برسد"

    مثل طعم تلخ یک شربت شفابخش ! اولش غروبه ، بعدش چیزی به جز طلوع نمی مونه !

    پاسخحذف
  5. سلام داداشی چطوری؟؟...

    چقدر دلم تنگ شده بود واسه نوشته هات

    و چقدر اینجا قشنگ شده ....

    خوبه که برگشتی و خوبه که می خوای بمونی خوشحالم که باز می خونمت

    پاسخحذف
  6. سینا؛
    من به جای کاما ، عادت دارم از اینتر استفاده کنم، یعنی منظورم اینه که به شکل این نوشته ها نگاه نکن، شبیه شعر هست، ولی شعر نیست، خودم هم نمی دونم چیه :دی ولی همین که احساس می کنم که حس میشه این نوشته حتی به قول تو خیلی کم ، اما خیلی خوشحالم می کنه، حداقل می فهمم خیلی هم پرت نگفتم ... به هر حال ممنون که ارزش قائلی و سر می زنی و می خونی

    الهام؛
    خورشید...
    شاید هم یه نور کاذب
    هیچکس ..نمی دونه
    درد ما رو

    مهربانی؛
    گیرنده قشنگ می گیره

    سارا؛
    بابا چه عجب این طرفا
    دلمون تنگ شده بود
    پس چرا نمی نویسی دیگه؟
    منتظرم ها!

    پاسخحذف
  7. مرسی گلم ....
    نوشتم اما کمی تلخ دوست داشتی بخون

    پاسخحذف