پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

دلتنگم


همیشه باران که می بارد به صدایش گوش می دهم ...

به نظرم بارش هیچ بارانی بی علت نیست

فقط باید خیلی آرام به ندای بارش ابرها گوش کرد؛

آن وقت است که عمیق ترین رازهایش را به تو می گوید...

.

امسال باران خیلی با دل من هماهنگ بود ،

به طرز عجیبی هر وقت دلم می گرفت باران می بارید؛

اگر چه هیچ بارانی به پاکی و بی ریا بودن باران پائیز نمی رسد ،

اما انصافا" بهار امسال هم عجیب بوی پائیز می داد.

.

آخرین سه شنبه ی آبان آسمان تیره شد..

گرفته بود ... بد جوری هم گرفته بود

تا که بالاخره شروع به باریدن کرد

تقریبا" یک شبانه روز می بارید، تا جایی که کار خیابان های اصلی تهران هم به سیلاب کشید؛

بعد از مدت ها این اولین بار بود که نفهمیدم چرا آسمان اینگونه می گرید...!

چند روزی گذشت و هوا صاف شد ؛

دیگر تهران نبارید...

دلم اینبار خیلی گرفته بود، مثل کسی که دنبال گم شده ای می گردد ...

نه بارانی می بارید و نه این دل صاحب مرده آرام می شد؛

تا چیزی شنیدم که تازه فهمیدم چرا هفت، هشت روز پیش ابرها آنگونه سیل آسا می باریدند...

آری!

اینجا آسمان مکه بود

و این طواف عاشقانه ی قطرات باران بود بر سر طواف کنندگان خانه ی عشق ...

...

..

.

..

...

دلتنگم ... دلتنگم ... خیلی دلتنگم

برای آن چیزهایی که این روز ها تلویزیون نشان میدهد...

برای کوچ عاشقانه ی باران ...

و برای او که مثل باران بی خبر رفت ...!

.

----------------------------------------------------------------------------------------

هـر دم از روی تو نقشـی زندم راه خـیال

با که گویم که در این پرده چه ها می بینم

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

پنجره


پنجره راز مرا می داند

بارها دیده مرا

بارها شیشه ی خود را به لبم بوسه زده

بارها قلب مرا آتش جانانه زده

بی صدا برده دو چشمان خمارم به همانجا که دلم خانه زده

.

پنجره راز مرا می داند

بی گمان درد مرا می خواند

از پسِ شیشه ی خود مرهمِ خنجر شکنی می دهدم

آنکه پولاد به نیش اش دادم

در فغان از دل خود، دیده به تیغ اش دادم

.

پنجره می فهمد

پنجره درد مرا می خواند

لحظه ای دست مرا می گیرد

می برد آن سوی رویاهای دور

می رهاند دستم

می رهاند پایم

لا به لای برگ ریزان می دوم

گاه ابران را نشانی سوی باران می روم

گاه مَه را نور سرخ اش بهر مبداء می دوم

.

پنجره درد مرا کافی بود

پنجره خواب مرا ساقی بود

می پرستم او را

گرچه او خالی بود

..................................................

. . . )M.a.R( . . .

چهارشنبه بیستم آبان

---------------------------------------------------------------------------------

عجب هنریست ، کوبیدن نمک با پتک روی زخم