دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

22 روز ...

ديروز
صداي چند قطره اشك از كران تا كران امپراطوري تابستون رو به لرزه انداخت
و اين آغاز شمارش معكوس بود
درود بر قاصد پادشاه
..........................
 
     بيا كه در فراق تو
          گرفته بوي پاك تو
               ديار دل گداز من
                    ز اشك قطره وار تو
        بيا كه خوش رسيده اي
             بيا كه چشمهاي من 
                   نشسته خاك پاي تو 
           بيا ، بيا به جان تو
                   نمانده طاقتي دگر
                بيا شفاي جان من
                    به قلب داغدار من
                            ببار هم نواي من 
----------------------------------------------
پنج روز ... تمام عمق سكوت او بود

گاهي سرخ ، گاهي زرد ، اين امكان ماجراست

من هنوز شب ها نفس می کشم و فکر می کنم
به اندام دروغین ماه فکر می کنم
و امکان اینکه خورشیدی هم که ماه توی شب ها به من نشون می ده دروغ باشه
اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست
و من نفس می کشم
و به امکان حقیقت فکر می کنم
آدم ، ماده ، ماورا و حتی اون ور تر از ماورا
و البته کمی هم به خدا ...
اینجا آدما وقتی کاملا درمونده و نا امید می شن به این ممکن ها فکر می کنند
ولی من با اونها فرق دارم
چون من شب ها فکر می کنم ، تازه نفس هم می کشم
کاری که اونها نمی کنند
به اعتقاد فکر می کنم 
به ایمان
به اعتقاد و ایمانی که به قلبم داشتم
اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست
وقتی ماه بعضی شب ها خورشید رو نشون نمی ده
پس غیر ممکن نیست که خورشید هم دروغ باشه
حد اقل توی شب هایی که من نفس می کشم
و به این فکر می کنم
که حقیقت احتمال داره یا امکان
. . .
اما
به عطر ماه . . . و به سیب سرخ
و حتی یاس سپید
نمی شه فکر نکرد
پس حقیقت امکان داره
و من احتمال
و من احتمالا حقیقت دارم
چون شب ها هنوز نفس می کشم
و به یاس سپید فکر می کنم

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

خط آغاز

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند ، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید ، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من ، قلبی برای انسانی که من می خواهم 
تا انسان را در کنار خود حس کنم 

زنده یاد احمد شاملو