جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

نظام ِ بی نظام ِ نظامی

لیلی ... لیلی ... لیلی

لیلی ظرف مجنون را شکست

تا شاید

آنکه ظرف پر به دست داشت

و رفت

از شنیدن این صدا

باز هم برگردد

و به عقب نگاه کند

اما ...

اما

اما

چه کسی فهمید

بهای ظرف مجنون را ؟

---------------------------------------------------------------------

اینکه خودت به زور بیای و به زور هم یه وقتی این وسط پیدا کنی که با توجه به همه ی نگاه هایی که به اینجا هست چیزی بنویسی که روح کسی رو آزار ندی و دشمن رو از اون طرف شاد نکنی و هزار و یک نکته ی دیگه به کنار ، از اون ور کلی شرمنده ی دوستانی باشی که هر چند مطالبشون رو می خونی ولی انقدر کارهات درهم و برهم شده که فرصت ابراز عقیده و همراهی باهاشون رو نداشته باشی و از نوشتن جمله های کوتاه برای اظهار وجود هم بیزار باشی، در نهایت به این نتیجه می رسی که با توجه به برنامه های سنگینی که این یک ماه قبل از عید پیش روت قرار داره بیای و رسماً اینجا رو درش رو تخته کنی و امید داشته باشی که شاید روزی سرت خلوت شه و باز هم بتونی بیای و از بودن در بین دوستان اهل قلم ات لذت ببری.

خلاصه اینکه می خواستم بگم فعلاً نیستم تا یه مدتی، احتمالاً در روزهای آخر اسفند ... وقتی که بنفشه ها را .. در صندوق های کوچک چوبی جای می دهند ، بیایم و ثابت کنم که آدمی وطنش را نمی تواند همچون بنفشه ها با خود ببرد هر کجا که خواست.

پس تا یک ماه دیگه همین موقع ها

;)