جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

تپش سنگ

آخر دنیا رودخانه ایست

که از من می گذرد

و به اول دنیا می رسد

و من در این میان

به جرم بستن ساعت مچی

محکوم به شنا کردن در خلاف جهت رودخانه ام

........................................................

...

گرچه نیستیم اما نفسی هست هنوز

دلمان تنگ و بسی شرم و کمی هم نه که کمتر ز کم از واژه ی کمرنگ و

همی منگ و خراب از اثر بنگ و فشنگ و دو سه خط چنگول خرچنگ و

یه کم قهر و نزاع از ننه و ساختن آهنگ و .... بزن زنگو!

که خلاصه نفسی هست هنوز...!