جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

تپش سنگ

آخر دنیا رودخانه ایست

که از من می گذرد

و به اول دنیا می رسد

و من در این میان

به جرم بستن ساعت مچی

محکوم به شنا کردن در خلاف جهت رودخانه ام

........................................................

...

گرچه نیستیم اما نفسی هست هنوز

دلمان تنگ و بسی شرم و کمی هم نه که کمتر ز کم از واژه ی کمرنگ و

همی منگ و خراب از اثر بنگ و فشنگ و دو سه خط چنگول خرچنگ و

یه کم قهر و نزاع از ننه و ساختن آهنگ و .... بزن زنگو!

که خلاصه نفسی هست هنوز...!

۶ نظر:

  1. به لطف ايرانسل فكر ميكردم توي تختم و به حالت ريلكس هم ميتونم اينجا رو بخونم؛ ولي تا اين pageبياد و من بخونمش احتياج به بالا انداختن دوسه تا قرص فشار خون بود كه البته ترجيح دادم از جام بلند شم كورمال كورمال عينكم رو پيدا كنم؛ غرغر مادر رو به جون بخرم و اين مطلب رو بخونم!
    اين جور متن ها رو خيلي دوست دارم! قسمت ساعت مچي خيلي باحال بود
    به قسمت دوم هم واقعا حسوديم شد به اين قلم قوي!
    خلاصه بي تعارف بگم اين پست شد شادي كل هفته ناراحت كننده وسختي كه پشت سر گذاشتم
    ممنون

    پاسخحذف
  2. آخر دنیا رودخانه ایست

    که از من می گذرد

    و به اول دنیا می رسد


    طوری به دلم نشست که یه بخشی از دلم غلتید پایین !!!!

    منم با "مهربانی" موافقم که در قسمت دوم قوت قلمتون رو به رخ کشیدین !

    پاسخحذف
  3. منتظر مطلب جدید بودم!!!
    بعیده که توی این 6 دقیقه باقیمونده چیزی بنویسین!
    پس من تا هفته دیگه جمعه بازم منتظر می مونم!!!:دی

    پاسخحذف
  4. ببخشید ساعتم دقیق نبود ! 4 دقیقه به وقت کامنت بالا

    پاسخحذف
  5. اینجا اینقدر خلوت و خالیه که آدم دلش می خواد جیغ بزنه بعدشم با انعکاس صدای خودش بازی کنه !!!!

    گفتیم نویسنده که نمیاد رو دیوار خودش یه چیزی بنویسه ، ما بیایم رو دیوار نویسنده یه چیزی بنویسیم ! یه جیغ و دادی هم بکنیم ، صدامون که به خودمون برگشت عین بچه های دو ساله بخندیم ، بعدش که همه جا ساکت شد ، تازه ببینیم خودمون اینجا تنهاییم و از هم بازیمون خیلی وقته خبری نیست ، بغض گلومونو بگیره !!!!

    پاسخحذف
  6. می شنوی؟
    این صدا خیلی وقته اینجا طنین انداز شده
    مثل صدای رودخونه
    وقتی از خشکسالی جون میده
    خیلی زیباست
    ...
    امین نیست
    امین نمیاد
    امین حتی وقت سر زدن و خوندن دیوار دوستاش رو هم نداره
    در صورتی که قبلاً ها سر می زد
    فقط وقت نظر گذاشتن و اعلام وجود نداشت
    درون خودم پیچیدم
    هزار و یک پیچ پیچ در پیچ
    ...
    گاهی برای رسیدن به پیروزی های بزرگ
    باید شکست های بزرگ رو تحمل کرد
    و من
    هوای دوران تکمیلی یک شکست رو تنفس می کنم
    ...
    اینجا صفا نمیاد
    اینجا از اول صفا نداشت
    ولی دور نیست
    روزی که قلم دوباره تو دستام جون بگیره
    شاید باور نکنی
    اما پنج شیش تا مطلب آخرم رو از آرشیو در آوردم بیرون
    آره رفیق
    جوهر ما خشک شده
    ولی قراره پر بشه
    فعلاً اینجا پابرجاست
    تا صاحبش نقطه ی صفر رو پیدا کنه
    ...
    مرسی که سر زدی
    سرت سلامت

    پاسخحذف