خورشید
بر مسند قضاوت در دادگاه سرخ آسمان
چرخید و رو به من پرسید:
ترکش صد پاره ی زمان
با دلت چه کرد؟
با چشمانی که به سویش بسته شد
لب گشودم
و گفتم:
ترکش صد پاره ی دل
سینه ی نکبت زمان را شکافت
تا به غروب تو برسد
.
..
.....................................................
بیا ای اولین و آخرین ات من
ای که طلوع ات را به اشتباه نشسته بودم
بیا که افق این دل اکنون به سوی توست
بیا و رها کن این تن خسته را از زمین