دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

گاهي سرخ ، گاهي زرد ، اين امكان ماجراست

من هنوز شب ها نفس می کشم و فکر می کنم
به اندام دروغین ماه فکر می کنم
و امکان اینکه خورشیدی هم که ماه توی شب ها به من نشون می ده دروغ باشه
اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست
و من نفس می کشم
و به امکان حقیقت فکر می کنم
آدم ، ماده ، ماورا و حتی اون ور تر از ماورا
و البته کمی هم به خدا ...
اینجا آدما وقتی کاملا درمونده و نا امید می شن به این ممکن ها فکر می کنند
ولی من با اونها فرق دارم
چون من شب ها فکر می کنم ، تازه نفس هم می کشم
کاری که اونها نمی کنند
به اعتقاد فکر می کنم 
به ایمان
به اعتقاد و ایمانی که به قلبم داشتم
اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست
وقتی ماه بعضی شب ها خورشید رو نشون نمی ده
پس غیر ممکن نیست که خورشید هم دروغ باشه
حد اقل توی شب هایی که من نفس می کشم
و به این فکر می کنم
که حقیقت احتمال داره یا امکان
. . .
اما
به عطر ماه . . . و به سیب سرخ
و حتی یاس سپید
نمی شه فکر نکرد
پس حقیقت امکان داره
و من احتمال
و من احتمالا حقیقت دارم
چون شب ها هنوز نفس می کشم
و به یاس سپید فکر می کنم

۴ نظر:

  1. بابا با مرام...
    خیلی بی معرفتی تو!
    تو تابستون
    که اکثرش روز ِ
    خیلی نامردی ِ که ماه ، خورشید رو نشونت بده
    کجای کاری؟!
    چنان مجذوب ماه شدی که یادت رفته
    هرچی که ماه داره... قطره ای از
    خورشید
    هم نمی شه
    .
    بابا با معرفت!
    تو روز... چشمات رو باز کن
    و خوب ببین خورشید رو
    خورشیدی که حتی شب ها هم طاقت دوریت رو نداره
    و ماه رو فرستاده برات
    که همیشه به یادش باشی
    اما تو انگار ماه و خورشیدت قاطی شده

    پاسخحذف
  2. یه کاری میکنن که آدم به همه چی شک میکنه
    حتی شک میکنه که اصلا وجود داره یا نه!!

    پاسخحذف
  3. اگه هنوز به خودت ، به بودن يا نبودنت شك داري ، بهتره يه SMS برا خودت بفرستي ، اگه جواب براش اومد كه خوب ، الحمدلله كه هستي .... شك نكن

    پاسخحذف
  4. کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم

    اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

    کاش مثل همان وقتها
    قلبهایمان در چهره هایمان معلوم بود

    و حرفهایمان در نگاهمان

    اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمیفهمد

    سکوت ،بهتر از فریاد توخالی است

    سکوتی را که یک نفر بفهمد .....بهتر از فریادی است که هیچ کسی نفهمد

    دنیا راببین

    بچه بودیم از آسمان باران می آمد

    بزرگ شدیم از چشمهایمان می آید.

    بچه بودیم همه چشم های خیسمان را میدیدند

    بزرگ شدیم کسی نمی بیند

    بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم

    بزرگ که شدیم توی خلوت

    بچه بودیم همه رو ده تا دوست داشتیم

    بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

    بعضی ها رو کم

    و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

    بچه که بودیم اگر با کسی دعوامون می شد یک ساعت بعد یادمون می رفت

    بزرگ که شدیم سالها به یادمان مانده و آشتی هم نمی کنیم

    بچه که بودیم گاهی با یک تکه نخ سرگرم می شدیم

    بزرگ که شدیم صدتا کلاف نخ هم سرمون رو گرم نمی کنه

    بچه بودیم دوستی هامون تا نداشت

    بزرگ شدیم همه دوستی هامون تا داره

    پاسخحذف